در اين داستان گرهگوار، بازارياب جواني است که به حشره عظيمي مبدل ميشود. مسخ شدن قهرمان داستان به يک حشره را ميتوان نماد زندگي پوچ و بيمعنا و مفهوم انسان امروز دانست که از زندگي خشک و بيروح مادي و ماشينزده امروزي به تنگ آمده و از خود بيگانه و مسخ ميشود. با اين جملهها وارد جهان داستان مسخ ميشويم: «يک روز صبح، همين که گرهگوار سامسا از خواب آشفتهاي پريد، در رختخواب خود به حشرهي تمام عيار عجيبي مبدل شده بود. به پشت خوابيده و تنش مانند زره سخت شده بود. سرش را که بلند کرد ملتفت شد که شکم قهوهاي گنبد مانند دارد که رويش را رگههايي به شکل کمان تقسيمبندي کرده است. لحاف که به زحمت بالاي شکمش بند شده بود، نزديک بود به کلي بيفتد و پاهاي او که به طرز رقتآوري براي تنهاش نازک مينمود جلوي چشمش پيچ و تاب ميخورد. گرهگوار فکر کرد: چه بر سرم آمده؟ معهذا در عالم خواب نبود. اطاقش درست يک اطاق مردانه بود گرچه کمي کوچک، ولي کاملا متين و بين چهار ديوار معموليش استوار بود. روي ميز کلکسيون نمونههاي پارچه گسترده بود – گرهگوار شاگرد تاجر بود که مسافرت ميکرد – گراووري که اخيرا از مجلهاي چيده و قاب طلايي کرده بود به خوبي ديده ميشد.»
كد كالا | 13158 |
شابك | 9789644480454 |
زبان | فارسي |
نويسنده | فرانتس كافكا-ولادمير ناباكوف |
مترجم | فرزانه طاهري |
سال چاپ | 1403 |
نوبت چاپ | 15 |
تعداد صفحات | 144 |
قطع | رقعي |
ابعاد | * * |
نوع جلد | شوميز |
وزن | 0 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.